مرثیه سرای تو و چشم انتظار فرزند توایم
از کودکی ات، سجود و سیر و سلوک، به سیمایت نور می افشاند
و عرفان، رخ آرای تو گشته بود.
وقتی بر شانه های تو، جامه فاخر امامت امت نشست
به حبس کج نهادان، آرزده شدی.
پرنده روح تو اما به هیچ میله و قفلی تن نداد؛
که اوج زندان و کنج آن حبس، رخصت خلوت تو بود
با معبود؛ «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد».
روزها با تشنگی کام تو، با روزه و شب ها با ناله و نوای
مناجات تو پیوسته، رنگ خدا می گرفت.
آن رنج ها و عسرت ها را به صبر و سکوت، به شیوه نیای
بزرگت علی علیه السلام از سر گذراندی و با حضور گسترده
کلامت بر سرزمین های شیعیان، دل آرامشان شدی.
این حضور گرم، از آنِ ارشادگری های تو بود.
سیره و سریرت تو، به سان کهکشانی از نور و منظومه ای
از ستارگان شب، مرز پیدا کردن راه بود از بیراهه، و بدعت ها
و کژی ها، با انگشت اشارات تو به سمت صراط، راه می نمود.
آهسته آهسته، روی در پرده می کشاندی تا دلدادگان کوی تشیع
را به شیوه مهدی ات مأنوس کنی که:آفتاب می خواهد روی
در نقاب ابر کشد و تا زمانی دور، این گونه بتابد.
مرثیه سرای هجرت توییم و همچنان چشم انتظار رونمایی آفتاب.
«ما در انتظار رویت خورشیدیم»
مصطفی پورنجاتی